اندر احوالات بنده ی حقیر با استاد گرام درس نظام های اقتصادی
آقای "دکتر شریف آزاده "قصیده ای سروده ام که همینجا از
محضر تمام استادان و استاد دوستان پوزش میطلبم:
آید به مکتب ما امروز آزاده شریف
که هست مردی شاکی و بد خلق اما بس نظیف
ریخته موهای سرش از بس که او
کرده سرمایه داری و سوسیالیستی ردیف
عینکی همچو نعبلکی روی چشم او
از سر تا به پا هرچه می نگری هست نحیف
دهانی همچو کفتارو گردنی همچو غاز
دو گوش در طرفین کانهو دو قیفففففففف
احسنت گوید به دانشجوی درسخوان که( نشسته جلو )
صدایش در نمیاید اگرچه خفیف
این عاقل مرد سگ اخلاق بد زبان
دارد خصومتی با من بیچاره عفیف
نیست جوانمردی که فریاد زند مردک
تو پیر کفتار را چه با من ظریف؟؟؟
آیا به حق است که توی ظالم بی حیا
این چنین ستم کنی بر من ضعیف؟؟؟
از برای چه با این بهشتیان*
هر لحظه خون خود میکنی کثیف؟؟؟
وای امان امان از این استاد بد زبان
با آمدنش تنها میتوان گفت پیف پیف
*منظور از بهشتیان من و۱۹ تا از دوستام هستیمای شعر ادامه داره اگه عمری باشه